سرگردون

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض،پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

سرگردون

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض،پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن...

سلام...

از آخرین دفعه ای که دیدمش حدود 10 روز میگذره...نمیدونم این طلسم لعنتی قراره کی بشکنه ولی میجنگم تا جایی که میتونم میجنگم با خودم احساسم عقلم تا بتونم فراموشش کنم...

همیشه فک میکنم یه آدم چرا باید اینقدر خوب باشه؟اصلا چرا من باید چنین آدمیو بشناسم که اینطوری اسیرم کنه؟نمیدونم شاید تقدیر و مصلحته چون از صمیم قلب ایمان دارم اون بالاسریه اینقدر مهربونه که گر ز حکمت ببندد دری،ز رحمت گشاید در دیگری...

خدایا خودت میدونی اولین و آخرین پناهم خودتی به حق همین روزای عزیز و پربرکت نجاتم بده...

نظرات 1 + ارسال نظر
ali چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 13:51 http://siyadeni.mihanblog.com/

سلام.من مدیر وبلاگ دهه شصتی ها هستم،وبلاگتون بسیار زیباست،من لینک شمار ار در وبلاگم قرار دادم محبت کنید شما هم همین کار وبکنید:
دهه شصتی ها آدرس:http://siyadeni.mihanblog.com/

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.