سرگردون

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض،پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

سرگردون

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض،پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

حال دل با تو گفتنم هوس است...

چقدر دلم

خندیدن کنار تو را میخواهد

چقدر دلم

نفس کشیدن در هوای تو را میخواهد

چقدر دلم

زیاده خواه شده...!!!

تنم از واسطه ی دوری دلبر بگداخت...

آینه ی اتاقم را با آینه ی اتاقت عوض میکنی؟

این فقط مرا نشان میدهد...!!!

من میخواهم تو را ببینم....

...

قاصدکی فوت کن...همین ک بوی نفسهایت ب من برسد کافیست...


آخرین فال لسان الغیب...

مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد

هدهد خوش خبر از طرف صبا باز آمد

برکش ای مرغ سحر نغمه ی داوودی باز

که سلیمان گل از باد هوا باز آمد

عارفی کو که کند فهم زبان سوسن

تا بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد

مردمی کرد و کرم لطف خدا داد به من

کان بت ماهرخ از راه وفا باز آمد

لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح

داغ دل بود به امید هوا باز آمد

چشم من در ره این قافله ی راه بماند

تا به گوش دلم آواز درا باز آمد

گرچه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست

لطف او بین که به لطف از در ما باز آمد

بهای جاودانش ده که حسن جاودان دارد...

سلام...

ندارمت اما دوست داشتنت را عاشقم...اینکه شب ها با خیال خامی بخوابم،صبح ها با امید مضحکی چشم باز کنم،من ازاین حماقت عاشقانه حظ میبرم...ازاین که دلم می شکند و دوباره گول میخورد...ازاین که بیمارم،و درمان نخواهم شد...من به این لاعلاجی خود معتادم و خیال عاقل شدن هم ندارم...

اگر بدانی درد تو چه لذتی دارد، اگر بدانی دیوانه شدن چه لذتی دارد...آه اگر میدانستی شاید...

ندارمت افسوس،اما دوستت دارم...

من این دوست داشتن را،این یادگاری از تو را دوست میدارم...