سرگردون

سرگردون

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض،پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
سرگردون

سرگردون

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض،پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

دوباره نم نم بارون،صدای شرشر ناودون،دل بازم بیقراره...

سلام...دلم بارون میخواد...دلم میخواد بباره و بباره و بباره و همه چیزو پاک کنه و ببره...دلم میخواد زیر بارون ساعت ها وایسم و اشک بریزم،و بعد از آفتابی شدن هوا ببینم تموم این چن سالو فقط خواب دیدم،یه خواب بلند و طولانی...دلم میخواد به عقب برگردم،برگردم که حواسم باشه دلمو دست هرکسی بدم دیگه نمیتونم پسش بگیرم مگر اینکه خدا پسش بگیره...دلم میخواد ساعت ها بشینم و به صدای بارون گوش کنم،چقدر خوب بود اگه این نعمت الهی تموم خاطراتمو،تموم احساساتمو میشست و باخودش میبرد...

ازون بهتر آرزو میکنم این آخرین بارونی باشه که تنهام،کاش بارون بعدی یا اون باشه یا من دیگه نباشم...

خدای خوب و مهربونم،ببخش اگه بنده ی شاکری نیستم،ببخش اگه گاهی یادم میره تموم وجودمو مدیون کرم توام،خدای بزرگ به حق ارح الراحمین بودنت این عشق در ثری رو بع عشق ثریایی خودت تبدیل کن...

الا بذکرالله تطمئن القلوب

http://persian-star.net/1390/5/15/gif/Persian-Star.org_01.gif

@خاص...

هیچ وقت نمیشه تو این هیاهو از حال چشمات سر در بیارم

فکر منم باش امشب دوباره چشمام میسوزه سر درد دارم

من خواب دیدم بارون گرفته تعبیر خوابم باید تو باشی

این جاده شاید با من شروع شه اما هنوزم تو انتهاشی...

سلام...سردرگمم!شاید این بهترین صفت برای وصف حال الانم باشه...موندم بی تکلیف این وسط!درست یا غلطشو نمیدونم اما به اندازه ی خواهر نداشته م(حتی خیلی بیشتر)واسم عزیزه گرچه الان میبینم علنن دلشو زدم...تازه دارم به این نتیجه میرسم که راس گفتن زیاد که باشی زیادی میشی...امشبم مثل دوشب پیش سردرد دارم این سردرد آزاردهنده کم کم داره میشه ی عادت...

اونروز بغض راه گلومو بسته بود(گرچه آخرشم ترکید)شرو کردم نوشتن تا شاید بتونم این بغض لعنتیو فرو بدم...نوشتم از سرمایی که نه مغز استخونم که تموم قلب و احساسمو درگیر کرده!من عاشق برف زمستونم،عاشق قدم زدن زیر بارون،ولی وقتی بهونه ی شادیت دیگه نخواد باهات باشه،زمستون میشه سخت ترین فصل سال!

من که قلبم اسیره،اسیر کسی که میگن اسیرش بودن خریت محضه،و فقط شادیمو تو رقم میزدی رفیق،باید عادت کنم!باید عادت کنم به این قبرستون سرد و تاریک که میخام واس خودم و تموم احساسم بسازم...چقد دردناکه که خاطره ی بودن با ی نفر و غم اینکه نتونی با یکی باشی بشه تموم زندگیت...

بهت پیله کردم نمی مونی پیشم

نه میمیرم اینجا نه پروانه میشم

از عشق زیادی تورو خسته کردم

تو دورم زدی خواستی دورت نگردم

بازم شوری اشک و لبهای سردم

من این بازی و صد دفعه دوره کردم

نه راهی نداره گمونم قراره،یکی دیگه دستامو تنها بذاره

دیگه توی دنیا به چی اعتباره

کسی که براش مردی دوست نداره

منو بغض و بارون سکوت خیابون

دوباره شکستم چه ساده چه آسون...

پ.ن:گرچه اینروزا خنده های الکی و گریه های راستکی شده ته غلیان احساسم،ولی هنوز همونیم که دلم واسه خنده های رفیقم غنج میره...ببخش اگه تو این مدت فقط غممو دیدی و نتونستم اونطوری که وظیفمه بخندونمت...