سرگردون

سرگردون

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض،پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
سرگردون

سرگردون

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض،پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

بالاخره 18 ساله شدم...

سلام...

من الان یه دختر 18 سال و سه روزه ام...یه دختر 18ساله با یه عالمه آرزو،با یه عالمه عشق،و با یه کوچولو نفرت...میدونین،یکی از بزرگترین آرزوهای من اینه که نسبت به هیچ کس نفرت نداشته باشم،کینه رو دور بریزم و همینطور دیگرانم نسبت به من نفرت نداشته باشن...البته این خیلی آرمانیه که بخوام همه دوسم داشته باشن،اما میتونم سعی کنم که تو وجود دیگران یه حس + نسبت به خودم بسازم،هرچقدرم اون دیگران از من بدشون بیاد و آرزوی مرگمو بکنن!

درهرحال الان من یه خانوم 18ساله م،که مهمترین واژه ی همراهش کنکوره...من میجنگم و آینده رو میسازم،ینی میجنگم چون میخوام آینده رو بسازم،اما مثل همیشه،اعتقاد به قدرتمندترینه که بهم قدرت ایستادن و میدونو ترک نکردن میده...

خداجون عاشقتم،عاشق بزرگیت،عاشق مهربونیت...خدایا ببخش بخاطر شاکر نبودنم،و کمکم کن برای رسیدن به هدفی که خودت بهتر از همه ازش مطلعی...

خدایا،دیگه از عشق نمیگم،فقط هزار بار شکرت بخاطر بودنش،شادیش،و سلامتش...

کنکور؛عشق یا نفرت؟

سلام

من حقمو از گلوی این زندگی بیرون میکشم!!

والسلام!!!