سرگردون

سرگردون

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض،پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
سرگردون

سرگردون

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض،پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

تلاش پاک ما، توام...

شناور سوی ساحل های ناپیدا

دو موج رهگذر بودیم

دو موج همسفر بودیم.

 

گریز ما

نیاز ما

نشیب ما

فراز ما

شتاب شاد ما ، با هم

تلاش پاک ما ، توام

چه جنبش ها که ما را بود روی پرده دریا.

 

شبی در گردبادی تند ، روی قله خیزاب

رها شد او از آغوشم

جدا ماندم ز دامانش

گسست و ریخت مروارید بی پیوندمان بر آب.

 

از ان پس در پی همزاد ناپیدا

بر این دریای بی خورشید

که روزی شب چراغش بود و می تابید

به هر ره می روم نالان ، به هر سو می دوم تنها.


سیاوش کسرایی

نیست مولانا،جهان از شمس تبریزی پر است...

گر چه این دلبستگی های زمینی خوب نیست

اتفاق است و می افتد، دل که سنگ و چوب نیست

 

با چنین شوق تماشای من و زیبایی ات

صبر ممکن هم اگر باشد ، دگر مطلوب نیست

 

 کفر عشق آمیز شیطان ، عبرت آموزم شده است

گر چه در چشم شما جز بنده ای مغضوب نیست

 

  گر یهودا،  دکمه هایِ خرقه اش را وا کند

 در نهانش، جز مسیحی عاشق و مصلوب نیست

 

حُسنِ یوسف ، قوتِ مردم بود در مصر وجود

  کو خریداری ؟ و گرنه قحطی محبوب نیست

 

   قفل ، قُلف و مبتلا را مُفتلا گفتن خوش است

 گر چه هر عاشق ، که دست افشان شود زرکوب نیست

 

خشک تر از زنده رود است و تهی تر از سراب

چشم ات، از اندوهِ  زیبایی،  اگر مرطوب نیست

 

   آسمانی یا زمینی ، کاش عاشق می شدیم

گر چه این دلبستگی های زمینی خوب نیست...


عبدالحمید ضیایی