شناور سوی ساحل های ناپیدا
دو موج رهگذر بودیم
دو موج همسفر بودیم.
گریز ما
نیاز ما
نشیب ما
فراز ما
شتاب شاد ما ، با هم
تلاش پاک ما ، توام
چه جنبش ها که ما را بود روی پرده دریا.
شبی در گردبادی تند ، روی قله خیزاب
رها شد او از آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت مروارید بی پیوندمان بر آب.
از ان پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بی خورشید
که روزی شب چراغش بود و می تابید
به هر ره می روم نالان ، به هر سو می دوم تنها.
سیاوش کسرایی
گر چه این دلبستگی های زمینی خوب نیست
اتفاق است و می افتد، دل که سنگ و چوب نیست
با چنین شوق تماشای من و زیبایی ات
صبر ممکن هم اگر باشد ، دگر مطلوب نیست
کفر عشق آمیز شیطان ، عبرت آموزم شده است
گر چه در چشم شما جز بنده ای مغضوب نیست
گر یهودا، دکمه هایِ خرقه اش را وا کند
در نهانش، جز مسیحی عاشق و مصلوب نیست
حُسنِ یوسف ، قوتِ مردم بود در مصر وجود
کو خریداری ؟ و گرنه قحطی محبوب نیست
قفل ، قُلف و مبتلا را مُفتلا گفتن خوش است
گر چه هر عاشق ، که دست افشان شود زرکوب نیست
خشک تر از زنده رود است و تهی تر از سراب
چشم ات، از اندوهِ زیبایی، اگر مرطوب نیست
آسمانی یا زمینی ، کاش عاشق می شدیم
گر چه این دلبستگی های زمینی خوب نیست...
عبدالحمید ضیایی