در من زنی ست خیاط
که دلتنگی را میدوزد
با بغض به اشک...
در من زنی ست بافنده
که میبافد در خیال خویش
امید را به آرزو...
در من زنی ست آشپز!
که حواسش هست ترخون غذا
چشمت را تر نکند و
دلت را خون!
و در من زنی ست عاشق
که دوست داشتن را هجی میکند
میان هر نفس..
اما...
تو هیچ یک از این زنها را دوست نداشتی!
زیبا و با احساس
مرسی:)