سرگردون

سرگردون

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض،پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
سرگردون

سرگردون

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض،پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

دلم واسش تنگ شده...

در من زنی ست خیاط 

که دلتنگی را میدوزد

 با بغض به اشک...

در من زنی ست بافنده

که میبافد در خیال خویش

امید را به آرزو...

در من زنی ست آشپز!

که حواسش هست ترخون غذا

چشمت را تر نکند و

دلت را خون!

و در من زنی ست عاشق

که دوست داشتن را هجی میکند

میان هر نفس..

اما...

تو هیچ یک از این زنها را دوست نداشتی!

نظرات 1 + ارسال نظر
مهربانو جمعه 6 مرداد 1396 ساعت 17:05 http://mehr-banoo-posts.blogsky.com

زیبا و با احساس

مرسی:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.