سرگردون

سرگردون

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض،پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
سرگردون

سرگردون

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض،پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

عشق یا نفرت؟

سلام

دوباره ولنتاین

من تنها تر از همیشه

ولنتاین مبارک

به تموم کسایی که دوسم ندارن

یجورایی ب همه...

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی(ع)...

سلام...

زیارت قبول عزیزم...خوش گذشت؟امیدوارم کلی انرژی گرفته باشی از این سفر...راستی عزیز منم دلتنگ آقام،برا من دعا نکردی که بتونم برم پابوس؟من ک  اینجا دعا کردم تو اونجا یادت بیفته برای منم دعا کنی...آخه این چند روزه کمی احساس خستگی میکردم،اما گذشت خدا رو شکر...فک کنم برام دعا کردی ادامه بدم و بتونم پا جا پای تو بذارم...

خدایا شکرت...

پ.ن:احساس در جسمم ورم کرده...

Image result for ‫حرم امام رضا‬‎

دربگشای،دلتنگم...

سلام...

وقتی تو نیستی،دنیا ویرانه ست...همه چیز خاکستریه...من توی آینه،رنگ پریده تر از همیشه دیده میشم...وقتی تو درگیر شادیاتی،یه نفر اینجا هست که لابلای تمام کتابا و آهنگاش به تو فکر میکنه...وقتی -شاید- شبای مهم،مثل ولنتاین و شب تولدت و...،به این فکر کنی که تویی و تنهاییت و یه دنیا درس که ازش لذت میبری،یه نفر هست این گوشه کنارا که به تو تبریک میگه...تو ذهن و خیالش...اما وقتی باشی:)یه دنیا حس خوب و شادی هست،یه عالم خنده...وقتی تو هستی و خون به گونه هام میدوه،حس می کنم خوشبخت ترین زن دنیام،زنی که خوشبخته چون تو رو دوست داره...دوست داشتن علت نمیخواد...و من هم مثل سابق دنبال علتش نمیگردم...

دنیا دنیای عجیبیه؛منم و یه دنیا سردرگمی،تویی و یه دنیا خوشی...حسادت چیه عزیزم؟از ته دل میخوام همیشه شاد باشی...

ولی یه سوالی،تا حالا نشده به این فکر کنی که تو بهترین و یا شاید حتی بدترین لحظات زندگیت،یادت به کسی میفته یا نه؟

نمیدونم بهش فکر کردی یا نه،فقط اینو میدونم 18 سالگی هم مثل تمام سال های گذشته،با دوری و دوستی خواهد گذشت...

پ.ن:الهی،رضا برضاک...

اخوان ثالث

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر....

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیزی در آن سوی یقین شاید کمی هم کیش تر

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمک های تو بود


افشین یداللهی

بالاخره 18 ساله شدم...

سلام...

من الان یه دختر 18 سال و سه روزه ام...یه دختر 18ساله با یه عالمه آرزو،با یه عالمه عشق،و با یه کوچولو نفرت...میدونین،یکی از بزرگترین آرزوهای من اینه که نسبت به هیچ کس نفرت نداشته باشم،کینه رو دور بریزم و همینطور دیگرانم نسبت به من نفرت نداشته باشن...البته این خیلی آرمانیه که بخوام همه دوسم داشته باشن،اما میتونم سعی کنم که تو وجود دیگران یه حس + نسبت به خودم بسازم،هرچقدرم اون دیگران از من بدشون بیاد و آرزوی مرگمو بکنن!

درهرحال الان من یه خانوم 18ساله م،که مهمترین واژه ی همراهش کنکوره...من میجنگم و آینده رو میسازم،ینی میجنگم چون میخوام آینده رو بسازم،اما مثل همیشه،اعتقاد به قدرتمندترینه که بهم قدرت ایستادن و میدونو ترک نکردن میده...

خداجون عاشقتم،عاشق بزرگیت،عاشق مهربونیت...خدایا ببخش بخاطر شاکر نبودنم،و کمکم کن برای رسیدن به هدفی که خودت بهتر از همه ازش مطلعی...

خدایا،دیگه از عشق نمیگم،فقط هزار بار شکرت بخاطر بودنش،شادیش،و سلامتش...